امشب هوس یار به سر دارم و از او خبری نیست .
هر چند بهار است ولی بی دل و دلبر ثمری نیست.
فردا که روم من به سراغش به کجا سر بگذارم
افسوس که از آن آغوش گرم وسر زلفش خبری نیست .
چند است هوای رخ دلبر به دل افتاد خدایا
اما چه رخی کز غم دوریش برایم بصری نیست .
به هوای رخ دلدار دلم را پر شادی کنمو راه پر از گل
اما چه کنم کاین صنمم را ز گناه و زدیارم گذری نیست.
گفتم بروی می شکنم می گریم می روم از هوش
او را زشکستن زگسستن ز بریدن حذری نیست .
دارم به سرم تا غزلی از لب لعلش بسرایم
صد حیف و صد افسوس که از قافیه سازم خبری نیست.!!!
لب دریا رو به موجا روی نیمکت تک و تنها توی رویا با خیالت زندگی رو زنده هستم
لب دریا عین موجا باز به یادت می خروشم تا بدونی خیلی وقته اینجا منتظر نشستم
**********************************************************
لحظه خداحافظی به سینه ام فشردمت
اشک من جاری شدو دست خدا سپردمت
دل من راضی نبود به این جدایی نازنین
عزیزم منو ببخش اگه یه وقت ازردمت
*********************************************************
منم ، دلتنگ دلتنگم ،
منم ، یک شعر بیرنگم ،
منم ، دل رفته از چنگم ،
منم ، یک دل که از سنگم ،
منم ، آواز طولانی ،
منم ، شبهای بارانی ،
منم ، انسانیم فانی ،
خداوندا تو میدانی ...
منم ، در متن یک دردم ،
منم ، برگم ، ولی زردم ،
منم ، هستم ، ولی سردم ،
منم ، مُرده م ، منم مُرده م ،
منم ، یک بغض پر باران ،
منم ، غمهای بی سامان ،
منم ، هستم دراین زندان ،
منم ، زخمهای بی درمان ،
منم ، دارم تب و تابی ،
ز تنهائی ، ز بیتابی ،
منم ، رفته به گردابی ،
مرا باید که دریابی ،
منم ، یک آسمان دردم ،
منم ، دریا شود قبرم ،
منم ، دنیا شود جبرم ،
منم ، پایان شده صبرم ،
منم ، یک ذره گردم ،
منم ، خواهم کسی همدم ،
منم ، برخود ستم کردم ،
دلم خون میشود هردم ،
منم ، از عشق گویانم ،
منم ، دردست درمانم ،
منم ، آمد به لب جانم ،
خداوندا ! بمیرانم !
ادمک اخر دنیاست بخند ادمک مرگ همینجاست بخند
ان خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند
فکرکن فکرتو ارزشمند است کر کن گریه چه زیباست بخند
راستی انچه به یادت دادیم پرزدن نیست که درجاست بخند
ادمک نغمه اغاز نخوان به خدا آخر دنیاست بخند
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبِِِِزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
مرحوم قیصر امین پور
از کدوم روز، از کدوم شب، از کدوم قلـّه رسیدی؟
که با اعجاز ِ حضورت، من ُ از نو آفریدی!
بی تو روشن بودم اما، مثل ِ فانوس توی آفتاب!
سست ُ خالی مثل ِ نقش ِ سایه یی افتاده بر آب!
تو شروعی تازه بودی، روزنی رو به ترانه!
فصل ِ آغاز ِ ظهور ِ واژه های عاشقانه!.......
از کدوم باغ، از کدوم شهر، از کدوم جاده رسیدی؟
که با گوشه ی نگاهت، من ُ از نو آفریدی!
برای کشف ِ سکوتت، تا کجا باید سفر کرد؟
واسه خوندن از تو باید، چن تا حنجره خبر کرد؟
باید از کدوم پرستو، راه ِ چشم ِ تو ر ُ پرسید؟
با کدوم معجزه می شه تو رُ از خود ِ تو دزدید؟......
من زمین خورده ام! ای عشق! وقتِ جنگ ِ تن به تن نیست!
این شکست ُ می پذیرم، من ِ من شبیه ِ من نیست!
فصل ِ معراج ِ شکوفه! فصل ِ رستاخیز ِ جنگل!
من ُ از خزون رها کن! من ُ تازه کن از اوّل..........!!!
گاهی اوقات در زندگی به یک دوست برمی خورید.
کسی که زندگیتان را تغییر می دهد و بخشی از شما می شود.
کسی که شما را می خنداند آنقدر که نتوانید ازخنده باز بایستید.
کسی که به شما بباوراند واقعا در دنیا خوبی وجود دارد.
کسی که شما را متقاعدمی سازد درقفل شده ای در انتظارتان است.
که تنها شما می توانید آن راباز کنید .
این یک دوست ابدی است.
وقتی به زمین می خورید و تنها و دست خالی می مانید.
دوست همیشگیتان شما را بلند می کند و به شما روحیه می دهد.
و ناگهان آن دنیای سیاه و تار را پر از روشنایی و تار می کند.
دوست همیشگی شما درهمگی ساعات غمگین وسخت همراهتان است.
اگر از راهتان بازگردید او نیز شما را دنبال می کند.
اگر راهتان را گم کردید او ما را راهنمایی می کند.
دوست ابدی شما دستتان را در دست گرفته می گوید
که همه چیز درست می شود.
و اگر زمانی چنین دوستی را یافتید احساس کامل شدن
و مسرت می کنید.
چرا که دیگر نیازی به نگرانی نیست شما یک دوست
همیشگی برای تمامی زندگی یافته اید.
و همیشه، هرگز پایانی ندارد.
غربت آن نیست که تنها باشی فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب
در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل
من و دل
در میان همه کس یکه و تنها باشی
دوستتون دارم
باران که می اید تومیایی باران گل باران نیلوفر
باران مهرو ماه و ایینه باران شعروشبنم و شبدر
باران که می اید تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و اشتی لبریز با ابرو اب و اسمان جاری
غم می گریزد غصه می سوزد شب می گدازد سایه می میرد
تا عطر اهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می میرد
ازلحظه های تشنه ی دیدار تا روزهای با تو بارانی
غم می کُشد مارا تو می بینی دل می کِشد مارا تو می دانی